کد مطلب:326786 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:304

سرنوشت جسد و مدفن باب
در این خصوص نیز مثل سایر مطالب اختلاف شدیدی میان مورخین مسلمان و بابیه و بهائیه می باشد و ما قول هر یك از آنها را می آوریم تا خواننده را از این میان چیزی دستگیر شود، چه اقوال چندان با هم سازگار نیست و العلم عندالله.

منابع اسلامی مثل ناسخ التواریخ و روضة الصفا و منتظم ناصری سایر كتب مؤلفین مسلمان می گویند. كه جسد باب طعمه ی حیوانات و لاشخورها شد. زیرا سه روز در خندق كنار شهر افكنده شده بود. این قول بیش از همه به ذهن نزدیك است و مشاهده ی عینی پدر میرزا مهدی خان حكمت - كه در سطور قبل گذشت - این معنی را تأیید می كند. اما پیروان باب در این باره نظر دیگری دارند كه مسلما جنبه ی تعصب یا طرفداری آن قویتر از جنبه ی حقیقت آن است و اینك ما ابتدا نظر مورخین بابی را ذكر می كنیم و سپس نظر مورخین بهائی را:

در كتاب «نقطة الكاف» صفحه 250 آمده «باری جسم او را دو روز و دو شب در میدان انداختند. بعد از آن در محلی دفن نمودند
كه حدیث در باب آن مكان از ائمه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین وارد شده بود. بعد از آن احبا، جسم ایشان و آقا محمد علی را بیرون آورده با حریر سفید پیچیده، نظر به وصیت خود ایشان به نزد حضرت وحید ثانی (مقصود میرزا یحیی صبح ازل است) آوردند و آن جناب به دست خود نعش را در قبر نهادند... خلاصه آن كه الحال این امر مستور است و هر كس نیز بداند بر او حرام است اظهار آن تا زمانی كه خداوند مصلحت در اظهار آن بداند.» در كتاب «مجمل بدیع فی وقایع ظهور منیع» از نوشته های میرزا یحیی صبح ازل این واقعه بدین گونه ذكر شده: «پس از واقعه ی مذكور (اعدام باب) حاجی سلیمان خان اشخاصی را مهیا نمود كه آن جسد را با مرفوع آقا محمد علی برداشته و تفویض به او كنند. نظر به آنكه از ضرب گلوله با هم آمیخته شده بود، در یك صندوق نهاده و پیچیدند. بدین واسطه حقیر هم تصرفی ننموده در همان صندوق در یك جا به امانت بود تا آن كه دزدیدند. از قرار معلوم پیراهن و لباس ایشان را كنده بودند. چون عادت ایرانیان است، بر خلاف یهود كه قرعه به پیراهنی زدند (كذا؟) و زیر جامه ای كه با ایشان بود نشانه ی تیر شده بود، حاجی سلیمان خان آورده بود.» دو قسمت منقول فوق از دو كتاب بابی است و با دقت در آن معلوم می شود كه: اولا حاجی میرزا جانی ندانسته چه اندازه اغراق گفته، در صورتی كه میرزا یحیی خود اظهار بی اطلاعی از هر چیز حتی جسد و كفن حریر
و محل دفن می نماید. ثانیا بیان میرزا یحیی در این كه جسد را «دزدیدند» نكته ای است كه هیچ جا دیده نشده و بدون شك هر چند تصریح نشده، منظور از كسانی كه جسد را «دزدیدند» دشمنان او یعنی بهائیه، پیروان میرزا حسینعلی بهاء الله بوده اند و الا مسلمین توجهی به جسد نداشتند و اگر دسترسی پیدا می كردند علی رؤس الاشهاد آن را از میان می بردند و از كسی ترس نداشتند. اما طبق منابع بهائی: در كتابی كه عباس افندی ملقب به عبدالبهاء پسر میرزا حسینعلی نوری (بهاء الله) بدون امضاء به عنوان «مقاله ی سیاح» نوشته درین خصوص چنین آمده است كه: «بعد آن دو جسد را از میدان به خارج شهر به كنار خندق نقل نمودند و آن شب در كنار خندق ماند. روز ثانی قونسول روس با نقاش حاضر شد و نقش آن دو جسد را به وضعی كه در كنار خندق افتاده بود برداشت. شب ثانی، نیمه شب، بابیان آن دو جسد را در بردند و روز ثالث مردم چون جسد را نیافتند، بعضی گمان نمودند كه جانوران خوردند... روز ثانی این وقوعات، سلیمان خان پسر یحیی خان كه از فدائیان باب و خوانین آذربایجان بود حاضر و یكسر در خانه ی كلانتر تبریز وارد و چون كلانتر دوست قدیم و یار ندیم او بود و ازین گذشته شخصی عارف مشرب و با هیچ طایفه كره و ملالی نداشت، سلیمان خان این سر را پیش او فاش نمود كه امشب با چند نفر به انواع وسائل و تدبیر در استخلاص جسد می كوشیم و اگر چنانچه ممكن نشد هر چه باداباد هجوم می نمائیم یا به مقصود می رسیم یا جان رایگان در این راه می افشانیم.
كلانتر گفت هیچ این گونه مشقات لازم نیست. حاجی اللهیار نامی را از خواص خویش فرستاد، بدون تعب و مشقت به هر وسیله و اسبابی بود جسد را آورده به حاجی سلیمان خان تسلیم كرد و چون صبح شد قراولها به جهت عذر خویش گفتند كه درندگان خوردند. آن شب آن جسد را در كارخانه ی شخص میلانی بابی محفوظ نموده روز دیگر صندوق ساخته، در صندوق نهاده، امانت گذاشتند بعد به موجب تعلیماتی كه از طهران رسید، از آذربایجان حركت داده بكلی این قضیه مستور ماند» (مقاله ی سیاح 63 - 67) این مطلب را كه عبدالبهاء در كتاب بی امضای خود نوشته، سایر كتب بهائی تكمیل می كنند. بدین ترتیب كه اللهیار خان با جمعی از بابیه مثل عباس میلانی و حاجی محمد تقی ملقب به «فتیق» جسد باب را در عبا ریخته به كارخانه ی حریر بافی حاجی احمد میلانی (در ظهور الحق حسین میلانی) در محله ی دوه چی تبریز برده امانت گذاشتند، و سپس آن را به امر میرزا حسینعلی به طهران حركت دادند و علت این امر آن بود كه سید باب در حین تبعید از اصفهان به ماكو، هنگام رسیدن به حضرت عبدالعظیم (ع)، زیارتنامه ی مفصلی برای آن حضرت نوشته و در طی آن بدین گونه اظهار اشتیاق نموده بود «طوبی لك بما وجدت فی مستقرك و مرقدك فی الری تحت ظلال المحبوب فواشوقی ان ادفن فی هذه الارض المقدسة» در طهران ابتدا جسد در امامزاده حسن در اراضی جنوب غربی طهران به امانت گذارده شد. پس از چند روز حاجی سلیمان خان آن را
به منزل خود در محله ی سرچشمه برده و از آن جا مخفیانه به امامزاده معصوم منتقل گردید تا 17 سال بعد یعنی در هزار و دویست و هشتاد و چهار، طبق امر میرزا حسینعلی از ادرنه، جسد را دو نفر از بهائیان طهران به مسجد ماشاءالله واقع در قسمت شمال مزار ابن بابویه در شهر ری نقل كردند و علت انتخاب این نقطه برای این بود كه جای مناسب دیگری پیدا نكرده و ترسیده بودند راز مكشوف شود. در هنگام شب صندوق محتوی جسد را در زیر طاقی نیمه خراب نهادند و اطراف آن را با آجر بالا بردند. ولی فردای آن روز، مامورین حمل جسد، دیوار را شكسته ولی جسد را بر جای دیدند. دوباره آن را از محل كه چندان اعتباری نداشت با زحمات فراوان به طهران آوردند و به خانه ی میرزا حسن وزیر داماد مجد الاشراف رسانیدند. چهارده ماه جسد در آن جا بود. ولی چون كم كم مردم بر وجود آن اطلاع یافتند و نزدیك شد كه راز از پرده بیرون افتد، حاجی آخوند ایادی مستحفظ جسد باب از میرزا حسینعلی كه در آن وقت در عكا بود كمك خواست و او حاجی امین منشادی را فرستاده تا جسد را به جائی كه جز او كسی نمی دانست برساند. (نقل به اختصار از كواكب جلد اول 372 - 368 و 433 - 431) چندین سال جسد باب در نقل و انتقال بود تا بالاخره در 1316 یعنی پنجاه سال بعد از كشته شدن وی به حیفا رسید و آن در سال هفتم ریاست عباس افندی پسر میرزا حسینعلی بر بهائیان بود كه به القاب «عبدالبهاء» و «غصن اعظم» در نزد پیروان خود شهرت داشت. در همان وقت یكی از بهائیان از مندله ی هندوستان تابوتی را از مرمر با خطوط و نقوش فراوان به نام
«تابوت سكینه» فرستاد. صندوق حاوی جسد و تابوت در خانه ی شخص عبدالبهاء بود تا ساختمان بنائی شش اطاقه به نام «مقام اعلی» در كوه كرمل، در زمینی كه عباس افندی به 250 لیره خریده بود، تمام شد. روز اول نوروز مطابق با 28 صفر 1327 قمری، عبدالبهاء تابوت را به بالای كوه منتقل كرد و دفن نمود. در حیفا اكنون دو قبر عبدالبهاء و سید باب به نام «عرش القائم» موسوم است. (ایضا نقل به اختصار از كواكب جلد دوم ص 89 - 95) این بود شرحی كه در كتاب الكواكب الدریة فی المآثر البهائیة راجع به جسد باب نوشته شده، اما به نظر بسیار مستبعد می نماید. بخصوص وقتی كه انسان با مراجعه به كتب ایشان جزئیات امر را مطالعه كند، فكر می كند كه از جسدی مشبك و پاره پاره بعد از این چند سال چه می ماند و از آن گذشته جسد مومیائی نشده چطور نمی پوسد و بوی نمی گیرد. در صورتی كه جسد انسانی پس از یكی روز متعفن می شود به حدی كه از تحمل آدمی خارج می گردد. هرگز بدین مطالب، عقل سلیم تسلیم نمی شود و آنچه نقل شد صرفا برای نشان دادن كلیه ی عقاید مختلف است و الا طبیعی ترین مطلب همانست كه در طی سه روز افتادن در خندق، جانوران چیزی از آن باقی نگذاشته اند.